آتشی که نمیرد

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

آتشی که نمیرد

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

هیچ

 قصیده‌ای زیبا و یگانه از دکتر مظاهر مصفا 

 

مردی ز شهـر هیچـــم و از روزگار هیـــچ/ جـــان از نتــایج هــــرگــــز، تــن از تبــار هیچ 

از شهر بی‌کرانــــه‌ی هـــرگــز رسیــده‌ام/ تــــا رخت خـــویش بـاز کنــــم در دیــار هیچ 

از کــــوره راه هـــــرگـز و هیچم، مسافری/ در دست،خون هــرگـــز و در پـــای خار هیچ 

دنبـــال آب زندگـی از چشمه‌ســار مــرگ/ جویــای نخـــل مـــردمــــی از جویبــار هیچ 

دست از کنار شسته نشسته میان موج/ پا بــر سـر جهــان زده، ســر در کنـــار هیچ  

اصلی گسسته مانده تهی از امیــد وصل/ فرعی شکسته گشته پر از برگ و بار هیچ 

دیـــوانه‌ی خــــرد ورز و فرزانــــه‌ی جهـــول/ عقـــل آفـــرین دشت جنون، هوشیار هیچ 

هم خــود کتــاب عبرت و هم اعتبارْجـوی/ از دفتـــــــر زمـــانـــــه‌ی بـــی‌اعتبــــار هیچ  

چنــــدی عبث نهــــاده قـــدم در ره خیــال/ یک چنــــد خیــــره کـوفته سر بر جدار هیچ  

عمـری فشانده اشک ِ هنر پیش پای خلق/ یعنـــی که کــــرده گــوهر خود را نثار هیچ  

آیـــــای بی‌جـــوابـــم و امـــای بـــی‌دلیـــل/ گفتـــــار پـــــوچ‌گـــــونـــــه و پنــداروار هیچ 

گـــــردنــــده روزگـــارم و چرخنــده آسمـان/ لیـــل و نهــــار ســـــازم و لیـل و نهار هیچ 

پــــرگـــار ســرنگونم و عمــری به پای سر/ بـــــر گــــرد خـــویش دور زدم در مدار هیچ 

عــزلت نشیـــن خانــــه‌ی بی‌آسمــانــه‌ام/ محنت‌گــــزین بــــی‌در و پیکـــر حصار هیچ  

صلـــح‌آزمــــای جنگــم و پیکـــارجوی صلح/ بی هـــم‌نبـــــرد ِ هـرگز و چابک سوار هیچ 

تیــــــرِ هـــلاک یافتـــه‌ام از شغـــال ِ کیــــد/ خط امــان گرفتــــــه‌ از اسفنـــــدیـــار هیچ 

محکــــوم بی‌گنــــاهم و معصـــوم بی‌پناه/ مظلـــوم بی‌تظلــــم و مصلـــــوب دار هیچ 

کس خواستــــار هــرگز ِ هـــرگز شنیده‌اید/ یــــا هیــــچ دیده‌اید کسی دوستدار هیچ؟ 

آن هیچ کـــس کـــه هرگز نشنیده‌ای منم/ هـــم دوستـدار هرگز و هم خواستار هیچ 

بهار کاغذی

برای زنی که از سطح آب می‌گذشت  

 

زنی که از سطح آب می‌گذشت

مرا به سطح خاطره‌ای برد

زنی که گونه‌اش به یأس می‌مانست

و در نهایت پاییز زندگی می‌کرد

 

عکس از: فرناز 

 

بهار کاغذی

 

چه وزنی دارد

کوله‌بار این راه نرفته

بر شانه‌های ویران شده‌ات

هزار باران را پشت سر گذاشته‌ای

در انتظار شبنمی که

آفتاب

حضورش را از تو دریغ می‌کند

و صدها روز بیهوده

در آینه نشسته‌ای

به انتظار گل دادن نرگس چشمان زنی که

رویای پریشانش را

به سبزی یک بهار کاغذی مهمان کرده است

کاشی فیروزه

  

 عکس از: فرناز

 

تا خود ِ سپیده‌ی صبح

می‌نشینم

پای حوض دلتنگی‌هایم،

پاشویه می‌کنم

خاطرات تبدار تو را

و نمی‌فهمم

چرا

گیسوانم صبوری نمی‌دانند و

هی

رشته، رشته، رشته

سپید می‌شوند؟

و این همه ستاره

روی گونه‌هایم

چه می‌کنند؟

حق با تو بود

کاشی فیروزه که لب پَر شد،

بند بر نمی‌دارد.

ستاره‌ی قطبی

 رستم‌آباد - درفک

 

روی خط دلواپسی‌هایم

کیفیت نگاه تو را گم می‌کنم

اینجا

میان بهت پاییز و بغض بهار

من مانده‌ام و باران اشک‌هایی که

آبیاری می‌کند نهال سبز نگاه تو را

ستاره‌ی قطبی من

بگو کدام راه نرفته

به چشم‌های تو ختم می‌شود؟

تماشای بهار با پاییز

گاجره - آبان 87

 

 

پشت این تپه و کوه

برکه‌ای باخته دل بر دریا

خفته آرام میان نی‌زار

دست برده به دامان نگاهی هشیار

و خدا آمده آنجا به تماشای بهار