آتشی که نمیرد

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

آتشی که نمیرد

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

یلدا، میلاد مهر

 

 

عکس:  طلوع، جنگل ابر - تیرماه 1389


گرد آمدیم  
شب‌چره‌ای بود و آتشی
گفت و شنود و قصه و نقلی ز سیر و گشت
وقتی که بر شکفت گل هندوانه سرخ
در اوج سرگذشت
یلدا، شب بلند، شب بی‌ستارگی
لختی به تن تپید و به هم درشکست و رفت  

با خانه می شدیم 

که گرد سپیده دم  

بر بام می نشست  

سیاوش کسرایی 

 


 شب یلدا بود، همان شبی که شاعران خیال پرست گیسوان دراز یار را بدان تشبیه کنند. افراد خاندان گرد هم جمع بودیم و بساطی فراهم آورده: 


چنگ و عود و دف و نی و بربط // شمع و نقل و گل و مل و ریحان  

 

بر گوشه‌ی بساط، کتابی با جلد مزین قرار داشت و هر دم چون ستاره‌ای زیبا به من چشمک می‌زد، کودک بودم و هنوز خواندن نیاموخته، میل داشتم آن را بردارم و تماشا کنم...

نیای پیرم کتاب را برداشت، یکایک حاضران نیت می‌کردند و او دیدگان خویش را بسته زیر لب چیزی می‌گفت، آن گاه کتاب را می‌گشود، غزلی می‌خواند و تعبیر می‌کرد. هنوز قیافه‌ی آن پیر روشن ضمیر از لوح خاطرم محو نشده که چون با بیتی موافق مرام و معرف وصف الحال تصادف می‌کرد، حظی می‌برد؛ سر را به چپ و راست حرکت می‌داد و آواز خویش را نیز هماهنگ می‌ساخت.

صاحب‌دلان آن حلقه‌ی صفا به ‌به و احسنت می‌گفتند، نوبت به من رسید. گفتند: تو هم نیتی کن.. مدتی دراز رنجور بودم، جز بهبود چیزی نمی‌خواستم، همان را در نظر گرفتم، کتاب را بگشود و بخواند: 

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند // وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند 


آن شب این بیت ورد زبانم گشته بود چندان به خویش تلقین کردم که بر اثر القا بهبودی کامل یافتم. از آن پس نام حافظ شیرین سخن در قلب من جای گرفت. 

 

از مقدمه‌ی دکتر محمد معین بر کتاب حافظ شیرین سخن   



 یلدا، گرامی شب خیال انگیز ایرانی به همه‌ی دوستان خوش     

الا یا ایها الساقی...

 

دوستان عزیز،  

به پیشنهاد پروانه گرامی و بنا به علاقه ای که همیشه به شعر شیرین و پرشور خداوندگار غزل پارسی خواجه حافظ شیرازی داشته ام، از این پس هر از گاهی، درنگی می کنم بر یکی از غزل های جاودانه حافظ. هر چند از آنجا که حافظ با روح و روان هر ایرانی هم راز و دمساز است، این ابیات بارها و بارها از زبان بزرگان و حافظ شناسان شرح و تفسیر شده ولی خواندن و بررسی این دیدگاه ها را فرصتی می دانم برای شناخت و آشنایی بیشتر با سخن شیرازه بند غزل پارسی و مگر نه این که خود فرموده است:  

یک قصه بیش نیست غم عشق و وین عجب/ کز هر زبان که می شنوم نا مکرر است  

امیدوارم دوستان گرامی با راهنمایی ها و پیام های ارزشمندشان همراهی ام کنند.

 

 

غزل شماره 1: الا یا ایها الساقی ادر کأساً و ناولها 

   

۱

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها    

که عشق آسان نموداول ولی افتاد مشکل‌ها

۲

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید

زتاب جعد مشکینش چه خون افتاددر دل‌ها

۳

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم

جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها

۴

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

۵

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

۶

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر

نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل‌ها

۷

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها 

  

برداشت از اینجا 

 

غزل را با صدای محسن گرامی از اینجا بشنوید.