آتشی که نمیرد

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

آتشی که نمیرد

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید

 

با گزیده‌ای از بهاریه فرخی سیستانی آمدن بهار را به دوستان گرامی شادباش می‌گویم و سال خوشی را برای همه مردمان ایران زمین آرزو می‌کنم.  

 

ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید / کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید 

کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید / تو لختی صبر کن چندان، که قمری بر چنار آید 

چو اندر باغ بلبل،‌ به دیدار بهار آید / تو را مهمان ناخوانده به روزی صد هزار آید  

کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شمار آید / چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید 

بدین شایستگی جشنی، بدین بایستگی روزی 

مــلک را در جهـــان هــر روز جشنی باد و نوروزی 

کنون در زیر هر گلبن، قِنینه در نماز آید / نبیند کس که از خنده دهان گل فراز آید  

ز هر بادی که برخیزد گلی با می به راز آید / به چشم عاشق از می تا به می عمری دراز آید 

به گوش آواز هر مرغی، البف و طبع ساز آید / به دست می ز شادی هر  زمان بانگ جواز آید 

هوا خوش گردد و بر کوه برف اندر گداز آید / علم‌های بهاری از نشیبی بر فراز آید  

بدین شایستگی جشنی، بدین بایستگی روزی 

مــلک را در جهـــان هــر روز جشنی باد و نوروزی  

زمین از خرمی گویی، گشاده آسمانستی / گشاده آسمان گویی، شکفته بوستانستی 

به صحرا لاله پنداری ز بیجاده دهانستی / درخت سبز را گویی هزار آوا زبانستی  

به شب در باغ گویی گل، چراغ باغبانستی / ستاک نسترن گویی بت لاغر میانستی 

درخت سیب را گویی، ز دیبا طیلسانستی / جهان گویی همه پر وَشّی و پر پرنیانستی 

بدین شایستگی جشنی، بدین بایستگی روزی 

مــلک را در جهـــان هــر روز جشنی باد و نوروزی  

نبینی باغ را کز گل، چگونه خوب و دلبر شد / نبینی راغ را کز لاله چون زیبا و در خور شد 

زمین از نقش گوناگون چون دیبای ششتر شد / هزار آوای مست اینک، به شغل خویشتن در شد 

تَذَرو جفت گم کرده کنون با جفت همبر شد / جهان چون خانه بتگر شد و نوروز بتگر شد 

ز هر بیغوله و باغی، نوای مطربی بر شد / دگر باید شدن ما را کنون کافاق دیگر شد 

بدین شایستگی جشنی، بدین بایستگی روزی 

مــلک را در جهـــان هــر روز جشنی باد و نوروزی 

 

غزل 5*: دل می‌رود ز دستم صاحبدلان خدا را

 

عکس از: فلورا

 

دل مــی‌رود ز دستــــم‌، صــاحبــدلان خـــدا را / دردا کــه راز پنهـــان خواهـــد شد آشکـــارا 

کشتـی شکستگـانیم ای بــاد شرطه برخیـز/ بــــاشـــد کــــه بــاز بینیـــم دیــدار آشنـا را  

ده روزه مهـــر گــردون افسانه است و افسون/ نیکــــی بــــه جـــای یاران فرصت شما یارا  

در حلقـــه گــل و مل خوش خواند دوش بلبل / هــــات الصبـــوح هبـــوا یـــا ایهــا السُّکارا 

ای صـــاحب کـــرامت، شکــــرانـــه سـلامــت/ روزی  تفقـــــدی  کــــن، درویش ِ بینـــوا را  

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حـرف است / بـــا دوستـــان مروت، بـــا دشمنـــان مدارا 

درکـــوی نیک نــــامی مــــا را گــــذر ندادنـــد، / گــــر تـــــو نمی‌پسنـدی، تغییر کـن قضا را  

آن تلــخ‌‌وش کـــه صوفی ام الخبائثش خوانـد،/ اشهـــی لنــا و احـــلی من قُبلـــة العـــذارا 

هنگـــام تنگدستی در عیش کوش و مستی، / کاین کیمیـــای هستـی قـارون کند گدا را 

سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد،/ دلبر که در کــف او، موم است سنگ خارا 

آیینـــه سکنـــــدر ، جام  ِ مــی اســـت بنـــگر / تــــا بــــر تــو عـرضه دارد، احوال ملک دارا 

ترکان ِ پــــارسی گــــو بخشندگان ـ عمـــرند / ســــاقی بــــده بشـارت، رندان پارسا را 

حافـــظ بـــه خود نپوشیـــد ایـن خرقه می‌ آلود / ای شیخ پاک دامن! معــــذور دار مـــا را    

* با اجازه دوستان بهتر دیدم این هفته غزل پنجم را بخوانیم.  

  

برداشت از اینجا  

 تصنیف دل می‌رود ز دستم با صدای شهرام ناظری

دل می‌رود ز دستم با صدای محسن نامجو

نی‌لبک مهره‌های پشت

ولادیمیر مایاکوفسکی در سال 1893 میلادی  در روستای باگدادی استان

کوتائیسی گرجستان در قفقاز دیده به جهان گشود. در سال 1906 پس از مرگ پدر با خانواده‌اش به مسکو رفت. پانزده ساله بود که وارد حزب کارگران سوسیال دموکرات روسیه شد و سپس در مدرسه نقاشی و هنرهای زیبای مسکو شروع به تحصیل کرد و در آن جا بود که با برلیوک - شاعر و نقاش - آشنا شد، با تشویق‌های برلیوک علاقه‌اش به شعر بر نقاشی غلبه کرد. در سال 1910 گروه فوتوریست تشکیل شد که مایاکوفسکی به زودی رهبری آن را به عهده گرفت، این گروه در سال 1912 بیانیه خود را تحت عنوان "سیلی بر چهره سلیقه عوام" منتشر کردند.  

او در سال 1923 نشریه «lef» را بنیان نهاد که چاپ آن در سال 1925 متوقف شد. به دنبال آن در سال 1927 «novyi lef»‌ را پایه‌گذاری کرد.  

از آنجا که مخالفت رمانتیک‌گونه فوتوریست‌ها با بورژوازی طبع سرکش شاعر جوان را راضی نمی‌کرد، ناچار راه خود را به عنوان یک شاعر انقلابی به تنهایی ادامه داد. مایاکوفسکی در اواخر عمر به سینما و تئاتر روی آورد که با عدم استقبال مردم روبرو شد. او در 14 آوریل 1930 با شلیک گلوله به قلبش به زندگی خود پایان داد.  

 

ادامه مطلب ...