آتشی که نمیرد

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

آتشی که نمیرد

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

نی‌لبک مهره‌های پشت

ولادیمیر مایاکوفسکی در سال 1893 میلادی  در روستای باگدادی استان

کوتائیسی گرجستان در قفقاز دیده به جهان گشود. در سال 1906 پس از مرگ پدر با خانواده‌اش به مسکو رفت. پانزده ساله بود که وارد حزب کارگران سوسیال دموکرات روسیه شد و سپس در مدرسه نقاشی و هنرهای زیبای مسکو شروع به تحصیل کرد و در آن جا بود که با برلیوک - شاعر و نقاش - آشنا شد، با تشویق‌های برلیوک علاقه‌اش به شعر بر نقاشی غلبه کرد. در سال 1910 گروه فوتوریست تشکیل شد که مایاکوفسکی به زودی رهبری آن را به عهده گرفت، این گروه در سال 1912 بیانیه خود را تحت عنوان "سیلی بر چهره سلیقه عوام" منتشر کردند.  

او در سال 1923 نشریه «lef» را بنیان نهاد که چاپ آن در سال 1925 متوقف شد. به دنبال آن در سال 1927 «novyi lef»‌ را پایه‌گذاری کرد.  

از آنجا که مخالفت رمانتیک‌گونه فوتوریست‌ها با بورژوازی طبع سرکش شاعر جوان را راضی نمی‌کرد، ناچار راه خود را به عنوان یک شاعر انقلابی به تنهایی ادامه داد. مایاکوفسکی در اواخر عمر به سینما و تئاتر روی آورد که با عدم استقبال مردم روبرو شد. او در 14 آوریل 1930 با شلیک گلوله به قلبش به زندگی خود پایان داد.  

 

***

مایاکوفسکی را بیشتر به نام شاعر ابر شلوار پوش می‌شناسند، از شعرهای این شاعر ترجمه‌های خوبی در ایران نمی‌بینیم که مدیا کاشیگر (مترجم برخی از شعرهای او) دلیل آن را  قافیه‌دار بودن شعرها و تلخی خاص بعضی از واژه‌های بکار برده شده در سروده‌های مایاکوفکسی دانسته است.  

شعری که می‌خوانید از مجموعه "نی‌لبک مهره‌های پشت" که توسط همین مترجم در کتاب "ابرشلوار پوش" به چاپ رسیده انتخاب شده، او نخستین بار این شعر را در دسامبر 1915 در محفلی دوستانه خواند، ماکسیم گورکی که در آن جمع بود، از شنیدن این شعر چنان متأثر شد که گفت: «راستش را بخواهید، فوتوریسم و این حرف‌ها همه بیهوده است، اما ولادیمیر مایاکوفسکی شاعر است، شاعری خیلی بزرگ...»  

 جمجمه‌ام را  

تمثال پناه گرفته در مغاک جانم را  

سر ریز از شعر بالا می‌برم  

جامی شراب در نوشانوش جشن 

سلام! 

سلام بر شما زنان  

که عاشق داشته‌اید  

که عاشق دارید 

گاه می‌نشیند بر دلم  

وسوسه یک پرسش:

"چرا به پایان نبرم  

جمله هستی‌ام را  

با نقطه‌ یک گلوله؟" 

امروز هر چه باداباد 

غزل بدرودم را می‌سرایم 

حافظه! 

انبوه محبوبه‌هایم را  

در صف‌هایی بی‌انتها  

در تالار مغزم  

گرد هم آر

از چشمی به چشمی 

خنده را واریز  

شب را بگو آذین بندد  

خنده را از جسمی به جسمی واریز 

شبی ساز کن 

آن سان که هیچکس، هیچگاه  

از یادش نبرد 

حالاست که با مهره‌های پشتم 

نی‌لبک بنوازم.  
 

پیوندهای خواندنی:‌ 

سال‌ شمار زندگی مایاکوفسکی 

 ولادیمیر مایاکوفسکی در سایت سارا شعر