آتشی که نمیرد

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

آتشی که نمیرد

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

کاشی فیروزه

  

 عکس از: فرناز

 

تا خود ِ سپیده‌ی صبح

می‌نشینم

پای حوض دلتنگی‌هایم،

پاشویه می‌کنم

خاطرات تبدار تو را

و نمی‌فهمم

چرا

گیسوانم صبوری نمی‌دانند و

هی

رشته، رشته، رشته

سپید می‌شوند؟

و این همه ستاره

روی گونه‌هایم

چه می‌کنند؟

حق با تو بود

کاشی فیروزه که لب پَر شد،

بند بر نمی‌دارد.