آتشی که نمیرد

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

آتشی که نمیرد

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

غزل 10: دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

1) دوش از مسجد سوی میخانــه آمــد پیر ما.     چیــست یـــارانِ طریقت بعــد از ایــن تـدبیر ِ مـا؟

2) ما مریدان روی سوی کعبه چون آریـم؟ چون،   روی سوی ِ خـــانـــــــه خَمّـــــــار دارد پیــــر ِ مـا.  

3) در خــرابات ِ مغان، مـــا نیز هم منزل کنیم؛     کاین چنیــــن رفته ست در عهد ِ ازل تقــدیر مــا. 

4) عقل اگـر دانـد کـه دل در بندِ زلفش چون خوشست،     عـــاقلان دیـــوانه گردنـــد از پــی ِ زنجیــر ِ مــا.

5) روی ِخوبت آیتی از لطف بـر ما کشف کـرد؛     زان سبب جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما. 

6) بــــا دل ِ سنگینت آیــا هیچ در گیرد شبی؟     آه ِ آتشنــــــاک و ســــــوز ِ نـــــالــــه شبگیـر ما.  

7) بـاد بر زلف تو آمد، شد جهان بر من سیاه،     نیست از سودایِ زلفت بیــش از این توفیـرِ مــا.   

8) مـرغ  دل را صید جمعیت بـه دام افتاده بود،     زلف بگشادی و بـاز از دسـت شــد نخجیــر ِ ما.  

9) تیر ِ آه ِ ما ز گردون بگذرد، حـــافظ خمـوش!      رحم کن بر جــانِ خود، پرهیــز کـــن از تیر ِ مـا. 

 

 

اجرایی از این غزل را با صدای عبدالرحیم ساربان شاعر و خواننده افغان از اینجا بشنوید.  

« رند » و « رندی » در شعر حافظ

 راز درون پرده ز رندان مست پرس       کاین حال نیست زاهد عالی مقام را


دکتر "محمد معین" در کتاب "حافظ شیرین سخن" درباره واژه رند می‌نویسد: 

 

در فرهنگ ها « رند » را به کسر اول ضبط کرده‌اند اما در شعر زیر از سلطان جلال الدین سلجوقی به فتح اول آمده: 

«از دست تبه کاری این مشتی رَند
در کام حیات ماست چون حنظل قند
ای ایزد بی نیاز؟ آخر مپسند
دیوان همه آزاد و سلیمان در بند»

در لهجه کردی معمولی، رند به کسر (rend , rind) و در کردی شرقی rynde , ren به معنی نیکو و زیبا و رندی به کسر (rindi) در کردی معمولی به معنای زیبایی آمده است. تلفظ غالب مردم ایران در عصر حاضر نیز موید همین تلفظ است.  


نویسنده غیاث اللغات گوید:  

«رند به کسر، منکری که انکار او از امور شرع از زیرکی باشد نه از جهل»

نویسنده برهان قاطع آرد:  

« رند به کسر اول، مردم محیل و زیرک و بی باک و منکر و لاابالی و بی قید باشد و ایشان را از این جهت رند خوانند که منکر اهل قید و صلاح اند، شخصی که ظاهر خود را در ملامت دارد و باطنش سلامت باشد. »


سوزنی « رند » را به فتح را به کار برده است:

«به عون الله نه یی معروف و مشهور

چو عوانان به قلاشی و رندی

قلم را رنده دیوان نسازی

دل و جان ضعیفان را نرندی»


در تاریخ بخارا نوشته شده است:  

«و یکی از دزدان خلقی را به خود گرد کرده بود، از اوباشان و رندان روستا، چهار هزار مرد»

در تاریخ سیستان آمده است:  

«فرستادن لشکر منصور به ولایت گرمسیر و ... و جماعت دزدان و رنود را برانداختن و بعضی را قتل کردن.»

ناصر خسرو گوید:
«نخواهی بیش و نپسندی ز فرزندان بسیارت
مگر آن را کزو ناید به جز بدفعلی و رندی»

سعدی گوید:
«پارسا را بس این قدر زندان
که بود هم طویله رندان» 

صائب گوید:
«آن را که خلق خوش هست تنها نمی گذارند
کی بی حریف ماند، رندی که خوش قمار است»

رند: مشتی، لوطی: 

«خلَّه دوستی بی خلل، و یافت می شود میان پارسایان و رندان» منتهی الارب


نظامی گوید:
«با یک دو سه رند لاابالی
راهی طلب از غرور خالی»

شبستری می گوید:
«صباحت از جهان بی مثالی
درآمد همچو رند لاابالی
به شهرستان نیکویی علم زد
همه ترتیب عالم را به هم زد
ولی و شاه و درویش و پیمبر
همه در زیر حکم او مسخر »

دکتر معین در ادامه با ذکر نمونه‌هایی از کاربرد رند در غزل های حافظ، به بیان ویژگی های رند برساخته حافظ پرداخته و می نویسد:


حافظ رند است و به رندی خود اقرار و افتخار می کند:
«عاشق و رند و نظربازم و می گویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام»

«من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم»

«عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند


«حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز

بس طور عجب لازم ایام شباب است»


رندی گناهی نیست:

«رندی حافظ نه گناهی است صعب

با کرم پادشه عیب پوش»


پس توبه چرا؟

«من از رندی نخواهم کرد توبه

ولو آذیتنی بالهحر و الحجر»


هر که مرا به رندی عیب کند فضول است:

«مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند

که اعتراض بر اسرار علم غیب کند»


رندی مذهبی است قابل پیروی:

«سال ها پیروی مذهب رندان کردم

تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم»


«همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود

دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم»


ما به رندی مشهوریم:

«ما را به رندی افسانه کردند

پیران جاهل شیخان گمراه»


رندی نصیب ازلی است:

«مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند

هر آن قسمت که آنجا رفت از آن افزون نخواهد شد»


اما هر کسی را بدان راه ندهند:

«فرصت شمر طریقه رندی که این نشان

چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست»


و بهترین طریق نیز همین است:

«برو می نوش و رندی ورز و ترک زرق کن ای دل!

از این بهتر عجب دارم طریقی گر بیاموزی»


رندی با عافیت و مصلحت بینی مخالف است:

«عافیت چشم مدار از من میخانه نشین

که دم از خدمت رندان زده ام تا هستم»


«رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار؟

کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش»


مقام رند، دیر مغان است:

«قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند

ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس»


رندی با خودبینی و خودکامی نمی سازد:

«فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست

کفر است در این مذهب خود بینی و خودرایی»


«اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست

رهروی باید جهان سوزی، نه خامی، بی غمی»


رندی مستلزم فروتنی است:

«من اگر رند خراباتم اگر حافظ شهر

این متاعم که تو بینی و کمتر زینم»


رندان از ملامت اندوهگین نشوند:

«گر من از سرزنش مدعیان اندیشم

شیوه مستی و رندی نرود از پیشم»


رند بی ریا است:

«در خرقه از این بیش منافق نتوان بود

بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم»


رندان از اسرار آگاهی دارند:

«راز درون پرده ز رندان مست پرس

کاین حال نیست زاهد عالی مقام را»


اما افشای اسرار صلاح نیست:

«مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست»


و خاک آرامگاه چنین رندی است که زیارتگاه رندان خواهد شد:

«بر سر تربت ما چون گذری همت خواه

که زیارتگه رندان جهان خواهد بود»


ادامه مطلب:  

۱- بخش هایی از کتاب " از کوچه رندان " دکتر عبدالحسین زرین کوب   

2- آرمان شهر رندان، دکتر محمدجعفر یاحقی

3- پیوندهای خواندنی و شنیدنی  

ادامه مطلب ...

غزل 9: رونق عهد شباب است دگر بستان را

  

یکی از نگاره‌های دست نویسی از دیوان حافظ  

برداشت از اینجا

 

1) رونق ِ عهد ِ شبــاب است دگـــــر بستــــان را.         می‌رسد مژده گل بلبل خـوش الحــان را. 

2) ای صبـــا! گـــــر به جوانـــان ِ چمـن باز رسی،         خدمت ِ ما برسان سرو و گل و ریحــان را.  

3) گـــر چنین جلوه کند مغ بچـــه بـاده فـــــروش،         خاک روب ِ در ِ میخــــانه کنــم مـــژگان را.  

4) ای که بر مـــه کشی از عنبر ِ ســـارا چـوگـان،         مضطرب حال مگردان، من ِ ســـرگـردان را. 

5) تــرسم ایـــن قـوم که بر دُردکشان می‌خندند،         در سر ِ کـار  ِ خــرابـــات کننــــد ایمـــان را.  

6) یــار ِ مــــردان ِ خدا باش که در کشتی ِ نـــوح،         هست خـاکی که به آبی نخـرد طوفان  را. 

7) بــــرو از خــــانه گـــــردون به در و نـــان مطلب؛         کاین سیه کاسه در آخر بکشد مهمـان را. 

8)هر که را خوابگه آخر به دو مشتی خاک است؛         گو چه حاجت که بر افلاک کشی ایوان را؟

9) مـاه ِ کنعانـــی ِ مــن! مسنـدِ مصر آن ِ تو شد.         گاه ِ آن اسـت  که بــدرود کنــی زنـدان را.  

10)حافظا!می خور و رندی کن و خوش باش ولی،       دام  ِ تزویـر مکــــن چـــون دگـــران قرآن را

 

* شرحی بر غزل را از اینجا  بخوانید.  

* چند بیتی از غزل را با اجرای استاد عبدالله دوامی در آموزش ردیف‌های آوازی از اینجا بشنوید.  


ش: شاملو // ق: قدسی// ن: نیساری // قز: قزوینی // س: سایه // خ: خانلری

 

2) ق: /خدمت از ما برسان 

5) ق:ترسم آن قوم ---- ق:/بر سر

6) ق:/نخورد

8) ق: ز دو مشتی خاک // قز: آخر مشتی خاک است// خ: نه که مشتی خاک است

    قز: /که به افلاک // خ: که برآری به فلک

9) ق: وقت آن است

10) ق: دام تزویر منه چون


توضیحات:

نسخه قدسی سه بیت زیر را اضافه دارد:

8/1- نشوی واقف یک نکته زاسرار وجود/ تا نه سرگشته شوی دایره امکان را

11- در سر زلف ندانم که چه سودا داری/که به هم بر زده ای گیسوی مشک افشان را

12- ملک آزادگی و کنج قناعت گنجی است/ که به شمشیر میسر نشود سلطان را


در نسخه قدسی ترتیب ابیات چنین است:

1 -2 - 4- 5 - 6 - 7 - 3 - 8/1 - 8- 9 - 11 - 12 - 10


در نسخه شاملو نیز دو بیت 8/1 و 11 آمده و ترتیب ابیات این گونه است:

1 - 2- 9 - 11- 4 - 8/1 - 6 - 8 - 7 - 3 - 5- 10

غزل 8: ساقیا برخیز و در ده جام را

۱) ساقیــــا بـرخیـــز و در    ده  جــام را.         خاک بر سـر کــن غــم ِ  ایــام را.  

2) ساغر ِ می   در   کفـم نــه، تـــا ز بر،         بر کشم این   دَلق ِ ازرق فـام را. 

3) گر چه بد نامــی ست نـــزد ِ عـاقلان،         مـا نمی خــواهیم  ننگ و نام را.   

4) باده در ده، چنــد از ایــن باد ِ غــــرور،         خاک بر ســر نفس ِ نـافرجـام را؟  

5) دود ِ   آه ِ  سینـــــه نــــــالان ِ مــــــن،         سوخت ایـن افســردگانِ خام را. 

6) محرم ِ   راز ِ دل ِ شیــــــــدای  خـــود،         کس نـمی بینم زخاص و عام را. 

7) با دلارامـــی مـرا خاطر خــوش است،         کز دلــم یــک بــــاره بُـــرد آرام را.   

8) ننگـــــرد دیگـــــر بــه سـرو اندر چمن،         هرکه دید آن سرو ِ سیم اندام را. 

9) صبر کن حافظ به سختی روز و شب،          عاقبت روزی بیـــابـــی کــــام را.  

 

 

"طنز حافظ" از "دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی" را از اینجا بشنوید.

دوستان خوبم دو هفته‌ای نیستم، حتمن به یادتان خواهم بود و برایتان روزگار خوشی آرزو می‌کنم.  

شاد و خرم باشید.