خوش است قدرشناسی که چون خمیده سپهر/ سهـــام حــادثه را عـاقبت کند قوسی
بــرفت شــوکــت محمـــود در زمــــانـــه نمـــانــد / جز این فسانه نشناخت قدر فردوسی
«جامی»
این تابلوی ِ ورودی ِ سرای حکیم ابوالقاسم فردوسی آفرینندهی شاهنامه، حماسه سرای بزرگ ایران و چراغ روشن شب های روزگاران ایران است.
مروری بر زندگی و آثار ولفگانگ بورشرت (1947-1921م)
هنگامی که با زندگی وداع کردم،
میخواهم دست کم فانوسی باشم
که در پیشگاه خانهی تو آویخته است
و شب کمرنگ را روشن میکند،
یا میخواهم
در بندری که در آن کشتیهای بزرگ آرمیدهاند
و دوشیزگان جوان میخندند،
در آبراهی تنگ و چرک آلود
چشم باز کنم
و به انسان تنهایی که راه میسپرد،
چشمک بزنم Wolfgang Borchert (1921-1947)K
"ولفگانگ بورشرت"
چندی پیش داستان کوتاهی خواندم به نام "نان" کاری از یک نویسندهی آلمانی به نام ولفگانگ بورشرت که بهانهای شد برای دانستن بیشتر دربارهی او و چند خطی که در ادامه در این باره مینویسم.
ادامه مطلب ...عکس از: فرناز
صبـــا ز منــــزل جانــــان گــــذر دریــغ مــــدار/ وز او بـــه عـــاشق بیدل خبر دریغ مدار
به شکر آن که شکفتی به کـــام بخت ای گل/نسیــــم وصـــل ز مـــرغ سحر دریغ مدار
حریف عشق تو بــــودم چـــو مـــاه نـــو بودی/ کنــــون کــــه ماه تمامی نظر دریغ مدار
کنـــون کـــه چشمه قند است لعــل نوشینت/ سخن بگوی و ز طوطی شکر دریغ مدار
جهان و هرچه دراو هست سهل ومختصرست/ ز اهـــل معـــرفت این مختصر دریغ مدار
مـــکــارم تـــو بـــــه آفـــــاق میبــــرد شـــــاعر/ از او وظیفـــــــه و زاد سفــــر دریغ مدار
چـــو ذکــر خیر طلب میکنی سخن این است/ که در بهای سخن سیم و زر دریغ مدار
غبــــار غـــم بــــرود حــــال خــــوش شود حافظ/ تــــو آب دیـــده از این رهگذر دریغ مدار
دوستان عزیز
از شما که تو این مدت بهم سر میزدین و با مهربانی و علاقه نوشتههامو میخوندین بسیار سپاسگزارم، سالی سبز و پربار برای شما و نزدیکانتان آرزو میکنم.
در حال حاضر به خاطر گرفتارهای شخصی ترجیح میدم در اینجا چیزی ننویسم ولی همیشه به یاد مهربانی و محبت شما خوبان هستم.
لحظههاتون سبز و زندگیتون سرشار از رنگ و بوی بهار
چشمانم را نشانهی راهت میکنم
در لانهی ساده و صمیمی گنجشکی
در ارتفاع شاخساران سبز همان نارون
که تاب ِ بیتاب ِ کودکیمان
از شاخههای معطرش آویخته است
و بر تن تناور تبدارش
ابتدای نام من و تو
حک شده است
- به خطی کودکانه -
***
نه دشنهای
نه هراسی
هیچ به همراه نیاور
کیفیت نگاهت کافی است
و گیسوان ریزبافتهات
و لبخندههایت
که در شب تیره
طلوع ماه را ماننده است
***
چشمانم را نشانهی راهت میکنم
بیدار،
به سان خوشهای انگوردر آسمان شب
تا آمدنت
کوزهای آب آنجاست
و آینهای
تا خود را در آن بازیابی
تا مرا بازشناسی
صدای کلاغان را به هیچ مگیر!
و هر نوای هموار را
تنها شنیدن ترنم خوش نوای دلت
کافی است
به وقت آمدنت
تنها تلاقی نگاهمان
برای باران و
کشف دوبارهی آن آتش نامیرا کافی است
بیگمان
دیگر روز
در همانجا که من و تو ایستادهایم
معبدی میسازند
که نارون
درخت مقدس آن خواهد بود