چشمانم را نشانهی راهت میکنم
در لانهی ساده و صمیمی گنجشکی
در ارتفاع شاخساران سبز همان نارون
که تاب ِ بیتاب ِ کودکیمان
از شاخههای معطرش آویخته است
و بر تن تناور تبدارش
ابتدای نام من و تو
حک شده است
- به خطی کودکانه -
***
نه دشنهای
نه هراسی
هیچ به همراه نیاور
کیفیت نگاهت کافی است
و گیسوان ریزبافتهات
و لبخندههایت
که در شب تیره
طلوع ماه را ماننده است
***
چشمانم را نشانهی راهت میکنم
بیدار،
به سان خوشهای انگوردر آسمان شب
تا آمدنت
کوزهای آب آنجاست
و آینهای
تا خود را در آن بازیابی
تا مرا بازشناسی
صدای کلاغان را به هیچ مگیر!
و هر نوای هموار را
تنها شنیدن ترنم خوش نوای دلت
کافی است
به وقت آمدنت
تنها تلاقی نگاهمان
برای باران و
کشف دوبارهی آن آتش نامیرا کافی است
بیگمان
دیگر روز
در همانجا که من و تو ایستادهایم
معبدی میسازند
که نارون
درخت مقدس آن خواهد بود