آتشی که نمیرد

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

آتشی که نمیرد

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

غزل 5*: دل می‌رود ز دستم صاحبدلان خدا را

 

عکس از: فلورا

 

دل مــی‌رود ز دستــــم‌، صــاحبــدلان خـــدا را / دردا کــه راز پنهـــان خواهـــد شد آشکـــارا 

کشتـی شکستگـانیم ای بــاد شرطه برخیـز/ بــــاشـــد کــــه بــاز بینیـــم دیــدار آشنـا را  

ده روزه مهـــر گــردون افسانه است و افسون/ نیکــــی بــــه جـــای یاران فرصت شما یارا  

در حلقـــه گــل و مل خوش خواند دوش بلبل / هــــات الصبـــوح هبـــوا یـــا ایهــا السُّکارا 

ای صـــاحب کـــرامت، شکــــرانـــه سـلامــت/ روزی  تفقـــــدی  کــــن، درویش ِ بینـــوا را  

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حـرف است / بـــا دوستـــان مروت، بـــا دشمنـــان مدارا 

درکـــوی نیک نــــامی مــــا را گــــذر ندادنـــد، / گــــر تـــــو نمی‌پسنـدی، تغییر کـن قضا را  

آن تلــخ‌‌وش کـــه صوفی ام الخبائثش خوانـد،/ اشهـــی لنــا و احـــلی من قُبلـــة العـــذارا 

هنگـــام تنگدستی در عیش کوش و مستی، / کاین کیمیـــای هستـی قـارون کند گدا را 

سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد،/ دلبر که در کــف او، موم است سنگ خارا 

آیینـــه سکنـــــدر ، جام  ِ مــی اســـت بنـــگر / تــــا بــــر تــو عـرضه دارد، احوال ملک دارا 

ترکان ِ پــــارسی گــــو بخشندگان ـ عمـــرند / ســــاقی بــــده بشـارت، رندان پارسا را 

حافـــظ بـــه خود نپوشیـــد ایـن خرقه می‌ آلود / ای شیخ پاک دامن! معــــذور دار مـــا را    

* با اجازه دوستان بهتر دیدم این هفته غزل پنجم را بخوانیم.  

  

برداشت از اینجا  

 تصنیف دل می‌رود ز دستم با صدای شهرام ناظری

دل می‌رود ز دستم با صدای محسن نامجو

نی‌لبک مهره‌های پشت

ولادیمیر مایاکوفسکی در سال 1893 میلادی  در روستای باگدادی استان

کوتائیسی گرجستان در قفقاز دیده به جهان گشود. در سال 1906 پس از مرگ پدر با خانواده‌اش به مسکو رفت. پانزده ساله بود که وارد حزب کارگران سوسیال دموکرات روسیه شد و سپس در مدرسه نقاشی و هنرهای زیبای مسکو شروع به تحصیل کرد و در آن جا بود که با برلیوک - شاعر و نقاش - آشنا شد، با تشویق‌های برلیوک علاقه‌اش به شعر بر نقاشی غلبه کرد. در سال 1910 گروه فوتوریست تشکیل شد که مایاکوفسکی به زودی رهبری آن را به عهده گرفت، این گروه در سال 1912 بیانیه خود را تحت عنوان "سیلی بر چهره سلیقه عوام" منتشر کردند.  

او در سال 1923 نشریه «lef» را بنیان نهاد که چاپ آن در سال 1925 متوقف شد. به دنبال آن در سال 1927 «novyi lef»‌ را پایه‌گذاری کرد.  

از آنجا که مخالفت رمانتیک‌گونه فوتوریست‌ها با بورژوازی طبع سرکش شاعر جوان را راضی نمی‌کرد، ناچار راه خود را به عنوان یک شاعر انقلابی به تنهایی ادامه داد. مایاکوفسکی در اواخر عمر به سینما و تئاتر روی آورد که با عدم استقبال مردم روبرو شد. او در 14 آوریل 1930 با شلیک گلوله به قلبش به زندگی خود پایان داد.  

 

ادامه مطلب ...

غزل 3: اگر آن ترک شیرازی...

اگــــر آن تــــرک شیــرازی بــه دســت آرد دل مـــا را/ به خال هندویش بخشم سمــرقند و بخـارا را  

بده ساقی مـــی بـاقی که در جنت نخواهی یافت / کنـار ِ آب ِ رکــن ‌آبــاد و گلــگشـت ِ مصــــلا را  

فغــان کــاین لـــولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب/ چنان بردند صبــر از دل که ترکان خوان یغما را   

ز عشق ناتمام ما، جمـــال یـار مستغنـــی اسـت / به آب ورنگ وخال وخط چه حاجت روی زیبا را 

من ازآن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم/ که عشق از پـــرده عصمت بـرون آرد زلیخا را 

اگـــر دشنـــام فرمایــی و گــر نفـــرین دعــــا گـــویم / جواب تلـــخ می‌زیبـــد لــب لعـــل شکرخا را  

نصیحـت گـــوش کــن جانا که از جان دوست‌تر دارند / جوانــــان سعــادتمنـــد پنــــد ِ پیر ِ دانــــا را  

حدیـث از مطــرب و مــی گـــو و راز دهر کمتـر جـو /که ‌کس نگشود ونگشایدبه حکمت‌این‌ معما را 

غـزل گفتــی و دُر سفتـی بیا و خوش بخــوان حافظ / کـــه بـــر نظــم ِتــو افشانـد فلک عقد ثریا را   

 

برداشت از اینجا

مرگ نازلی تقابل گفتن و خاموشی

 

«وارتان سالاخانیان پس از کودتای 28 مرداد 1332 گرفتار شد، همراه مبارز دیگر کوچک شوشتری زیر شکنجه ددمنشانه‌ای به قتل رسید... من او را در زندان دیده بودم... شعر، نخست مرگ نازلی نام گرفت تا از سد سانسور بگذرد، اما این عنوان شعر را به تمامی وارتان‌ها تعمیم داد و از صورت حماسه یک مبارز به خصوص درآورد.» (یادداشت شاعر، مجموعه اشعار، جلد اول، ص 600-601)

 

ادامه مطلب ...

غزل 2: صلاح کار کجا و من خراب کجا

 

صـــلاح ِ کــار کجــــا و مــن ِ  خـــراب کجـــــا / ببیــن تفـــاوت ره کــز کجــاست تـا به کجا 

دلم ز صـــومعه بگـــرفــت و خرقــه سالـوس / کجاست دیر  ِ مغـــان و شــراب ِ نــاب کجا 

چــه نسبـت است بـه رندی صلاح و تقوا را / سمــــاع ِ وعـــظ کجـــا، نغمـــه ربـــاب کجا 

ز روی ِ دوست دل ِ دشمنان چــه دریـــابـــد / چــــراغ ِ مـــرده کجـــا، شمع ِ آفتـــاب کجا   

چو کحل ِ بینش ِ ما خاک آستان شماست / کجـــا رویـــــم بفـــــرمــــا از این جنـاب کجا 

مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است / کجا روی همی ای دل بدیـــن شتـاب کجا 

بشـــد کــه یــاد خــوشش باد روزگار وصـال / خــود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا 

قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست / قرار چیست صبوری کدام است وخواب کجا

  

برداشت از اینجا