اثر: سرگیو رامیرز
تعدادی از دوستان و نزدیکان لشکری و کشوری تولد حضرت ریاست جمهوری را در یکی از اصطبلهای بی حد و حصرش که رو به دریا قرار داشت، جشن گرفته بودند. پس ازتناول غذا و پایان گرفتن حرف و حدیثها و تعارفات متداول، میهمانان بر آن شدند تا راهی برای بیرون آوردن عالیجناب محترم از حالت خمودگی و افسردگی پیدا کنند و اخلاق گه مرغیاش را کمی تا قسمتی پالایش کنند. یکی با شوخ و شنگی، دیگری با پایکوبی و آواز و خلاصه هر کس هر چه در چنته داشت روی دایره ریخت اما هیچ کدام از این هنرنماییها و بازارگرمی ها افاقه نکرد که نکرد.
وقتی گارد محافظ آماده شد، عالیجناب فرمایشی همایونی صادر نمودند که زود اتومبیل را بیاورند ؛ ناگاه وزیر فرهنگ فکر بکری کرد و با شور و شعف پیشنهاد انجام یک بازی عجیب و غریب را داد. وی گفت چون تیر و کمان نداریم، حضرت عالیجناب با تپانچه میوهای را که مدعوین به ترتیب شان و جایگاه بر سر میگذارند، هدف بگیرند و شلیک کنند. عالیجناب موافقت فرمودند و فیالحال همان وزیر فرهنگ ذوقزده و افسار گسیخته، انبهای را که همسرش با نگرانی به سمت او دراز کرده بود گرفت و بر فرق سرش گذاشت. فرمانده نظامی به حالت ایستاده و خبردار در نهایت احترام جعبهای از سلاحهای مختلف را به مقام محترم تعارف کرد و ایشان یک عدد تپانچه کالیبر 45 اسمیت دسته صدفی را انتخاب کردند.
همچنان که
بیشتر حاضران انتظار داشتند، گلوله درست به هدف نشست و مغز وزیر نگون بخت به اطراف
پاشید و انبه بی آن که حتی خش بردارد، روی زمین جا خوش کرد.
فردای آن روز مراسم تشییع جنازه وزیر محترم فرهنگ با شکوه و عظمت هر چه تمامتر برگزار شد.