غزل 4: صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را |
صبـــا بـــه لطف بگـــو آن غــزال رعنــا را / که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را غرور حسنت اجــازت مگـــر نداد ای گل / کــه پرسشی نکنـی عندلیب شیدا را به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر / بـــه بنـــد و دام نگیـرنــد مـــرغ دانـــا را ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست / سهی قدان سیه چشم ماه سیما را چـــو بـــا حبیـب نشینی و بـاده پیمایـی / بـــه یـــاد آر محبــــان بــــاد پیمــــا را جـز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب/ که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را در آسمـــان نـــه عجب گر به گفته حافظ / ســرود زهره به رقص آورد مسیحا را
برداشت از اینجا
|