کمال تعجب!

 

 محمد پورثانی، کامیار شاپور، احمدرضا احمدی،‌پرویز شاپور، محمد قاضی،‌ هوشنگ مرادی کرمانی، عمران صلاحی و ناصر پاکشیر (1373)

 

چه زیبا می شود آن هنگام فرا برسد

که بخندیم به این آب و هوای خراب...

"از متن یکی از ترانه های ویکتور خارا"

 

خاطرات کمال تعجب نام ستونی بود در روزنامه آسیا که عمران صلاحی خاطرات طنزآمیز خود را از دوستان اهل ادب با نام مستعار "کمال تعجب" می نوشت. این ستون در خرداد ماه سال 84 به پیشنهاد و تشویق های حمید دهقان و اردشیر رستمی و حمایت های روزنامه نگاری حرفه ای و باسابقه ایرج جمشیدی در روزنامه آسیا پایه ریزی شد و تا پایان دی ماه همان سال که آخرین شماره روزنامه منتشر شد، ادامه یافت.

انتشارات پوینده به همت «یاشار صلاحی» بخشی از این خاطرات را با عنوان «کمال تعجب» به چاپ رسانده است. اردشیر رستمی دوست و همراه همیشگی عمران که همسایه طبقه فوقانی او در صفحه هشت روزنامه آسیا بود، در مقدمه کتاب،خاطرات کمال تعجب را به چند دلیل منحصر به فرد می داند: شخصیت شناخته شده، حرفه ای و بی غرض راوی، مقطع زمانی روایت ها که در دوره گذر جامعه ایرانی از سنت به مدرنتیه می باشد و طیف وسیع روشنفکرانی که عمران حدود پنجاه سال با آن ها مراوده داشته است.

همچنین اردشیر رستمی این خاطرات را به دلیل امکان تبارشناسی روشنفکران ایرانی که از دل رفتارها و عکس العمل هایشان در قالب کنایه، تمسخر، تحسین، حسادت، متلک، تشویق و لبخند نمایان می شوند، ارزشمند می داند.

خاطرات این کتاب کوچک به سه بخش دیده ها، شنیده ها و خوانده ها تقسیم می شود. این قطعات که اغلب در قالب خاطره نوشته شده اند، با نثر خاص صلاحی از شکل یک خاطره نویسی معمولی فاصله گرفته و به لطیفه هایی نزدیک می شوند که تاریخ مصرف ندارند و می توان همیشه از خواندن آن ها لذت برد.  


 خاطراتی از کمال تعجب:

"زمانی که در روزنامه توفیق کار می کردیم، کیومرث صابری معاون سردبیر بود. از هر مطلبی که خوشش نمی آمد، زیر آن می نوشت: «مرا نگرفت»! روزی بیژن اسدی پور به ما گفت: «چه کار کنم که مطلب من این گردن شکسته را بگیرد؟» «گردن شکسته» یکی از اسامی مستعار صابری در توفیق بود. گفتیم: به مطلبت سگ ببند!"

"روی جلد اکثر کتاب هایی که «دهباشی» درمی آورد، نوشته شده است: به کوشش علی دهباشی. می گویند «ایرج پزشک زاد» اسم دهباشی را گذاشته است کوششعلی!"

"در زمان رضا شاه روی کلمه «کارگر» حساسیت فراوان بود. دستور داده بودند در کتاب ها و نشریات، به جای «کارگر» بنویسند «عمله». نویسنده ای، داستان عاشقانه ای نوشته بود و در جایی آورده بود: «آه من در دل او کارگر واقع نشد.» وقتی داستانش چاپ شد، دید آن عبارت به این صورت در آمده است: «آه من در دل او عمله واقع نشد!»"

"محمد قاضی به دلیل عمل حنجره با دستگاهی صحبت می کرد که خودش اسمش را گذاشته بود «لسانک»، مثل عینک و سمعک. روزی می خواست به جایی تلفن بزند، شماره ای را اشتباه گرفت. خانمی از آن سوی خط وقتی صدای قاضی را با آن دستگاه شنید، پرسید: «آقا، شما غازی؟» قاضی گفت: «من فاضی هستم اما نه آن غازی که شما فکر می کنید.» حیف که آن خانم ظرافت حرف قاضی را درنیافت.»

"از پرویز شاپور پرسیدند: «نفت را با طای دسته دار می نویسند یا تای دو نقطه؟» گفت: با طای دسته دار، برای این که اگر آتش گرفت، آدم بتواند دسته اش را بگیرد و از پنجره پرت کند بیرون.»

 

بی شک همه آن ها که عمران را می شناختند او را انسانی فروتن و بسیار بی ادعا می دانستند  شاعر، طنزپرداز، محقق و داستان نویسی که به گفته اردشیر رستمی "بسیاری چیزها را از دست داد تا خود را به دست بیاورد. گلایه هایش را یکی دو نفر بیشتر ندیده بودند و هر چند زیاد عمر نکرد، ولی بسیار زندگی کرد." نه انگار این بار هم قطار می رود و مرد می ماند. * 

 

* اشاره به این بیت که عمران صلاحی برای سنگ قبر پدرش که کارمند راه آهن بود، سروده بود:

می رفت قطار و مرد می ماند/ این بار قطار ماند و او رفت